ماجراهای جورج میمون بازیگوش: کارناوال شادی
داستانهای تخیلی
جورج میمون کوچک و بازیگوش، به همراه دوستش آقایی که کلاه زرد داشت، برای تعطیلات به شهر رفتند تا جشن کارناوال را تماشا کنند. اما چون وزش باد برای بادکنکها خیلی شدید بود، جمعیت میبایست در داخل فروشگاه منتظر میماند تا شدت باد کم شود. جورج از پنجرة فروشگاه چیز عجیبی دید. مدت زیادی بود که از صبحانه خوردن او گذشته بود و او دنبال غذا میگشت. او یک درخت با چند نارگیل تازه دید، بالای درخت رفت، ولی آن نارگیلها واقعی نبودند. جورج نارگیلها را محکم کشید، درخت شروع به لرزیدن کرد و روی زمین افتاد و همة نارگیلها پخش شدند. جورج به دنبال نارگیلها میدوید و تمام کارناوال را به هم ریخته بود. اما، ناگهان جورج گم شد و غیبش زد. این کتاب مصور از ماجراهای جورج میمون بازیگوش، برای دو گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.