رز و شیء درخشان
داستانهای تخیلی / غرور - داستان / داستانهای آموزنده
در یک باغ بزرگ، گلی زیبا و قشنگ به نام «رز» بود. مینا و همة اهل جنگل، هر روز صبح به دیدن او میآمدند و با هم شادی میکردند. یک روز صبح، رز متوجة یک شئ نورانی شد. آن شئ آیینة شکستهای بود. رز در آیینه نگاه کرد، مغرور شد و گفت که من از همه قشنگترم و چرا دوستان به این زشتی دارم. دوستانش این مساله را فهمیدند و چند روز به دیدن او نیامدند، او ناراحت شد. لاکپشت دانا او را متوجه غرورش کرد. رز وقتی متوجة اشتباهش شد، از دوستانش معذرتخواهی کرد و همگی دوباره دور هم جمع شدند. این کتاب برای گروه سنی «ب» به نگارش درآمده است.