ژنرال بادکنکی
داستانهای فارسی - قرن 14
«صالح»، پیرمرد هفتادسالة بادکنکفروش در حوالی میدان انقلاب است. او ادعا دارد که ژنرال جنگهای پارتیزانی ویتنام بوده و در جنگهای بسیاری دشمنان کشور را شکست داده است. او به ژنرال بادکنکی معروف است. او با «فرخنده»، دوشیزة 60ساله و گدا، ازدواج میکند. خانة آنها و عدهای گدا و معتاد به نامهای «صادق»، «فریبرز»، «ناهید» و... خرابهای متروکه است و صالح صاحب آنجاست. روزی ناهید مقداری تریاک تهیه کرده و قصد دارد آنها را تبدیل به پول کند. با نقشة ژنرال تریاک به فریبرز که صنعتکار است سپرده میشود تا با تبدیل تریاک به پول برای خود کارگاهی تهیه کند. ناهید که گمان میکند فریبرز پولها را برای او خواهد آورد بر اثر بیخبری از فریبرز. شوهر خود صادق را تحریک به دعوا میکند و ژنرال در مشاجره کشته میشود، ناهید و صادق نیز از ترس دستگیری توسط پلیس فرار میکنند و فرخنده با گربههایش تنها میماند.