داستانها و حکایات
داستانهای اخلاقی - مجموعهها
مرد جوانی، وسط شهری ایستاده بود و ادعا میکرد که زیباترین قلب را در آن شهر دارد. جمعیت زیادی گرد آمدند. قلب او کاملا سالم بود و هیچ خدشهای بر آن وارد نشده بود. همه حرف او را تصدیق کردند. ناگهان پیرمردی جلوی جمعیت آمد و گفت که قلب من زیباتر است. همه به قلب پیرمرد نگاه کردند. قلب او با قدرت تمام میتپید، اما پر از زخم بود. پیرمرد گفت که این زخمها نشانگر انسانی است که من عشقم را به او دادهام؛ بخشی از قلبم را جدا کردهام و به او بخشیدهام، و بخشی از این زخمها یادآور عشق میان دو انسان است. مرد جوان گریان تکهای از قلب خود را بیرون آورد و به پیرمرد تقدیم کرد. پیرمرد آن را گرفت و در قلبش جای داد و بخشی از قلب پیر و زخمی خود را جای زخم قلب مرد جوان گذاشت و عشق پیرمرد به قلب او نفوذ کرد. این کتاب مشتمل بر داستانهای کوتاهی با عنوانهای ایمیل، درک موقعیت، بهای زیبایی، تو رازی و ما راز، لذت زندگی درس زند گی، قدرت اندیشه و... است.