آرات در جنگل قائم
داستانهای فارسی / داستانهای ماجراجویانه
یکی بود یکی نبود. غیر از خدا هیچ کس نبود. شهری بود که مردمش اصلاً تو عمرشون فیل ندیده بودند. یک روز یک تاجر هندی، همراه خودش فیلی رو به این شهر برد. مرد تاجر به مسافر خونه رفت و آنجا برای خودش و هم برای فیل اتاق گرفت. مرد تاجر برای خرید به بازار شهر رفت تا وسایلی رو که همراه خودش به این شهر برده بود بفروشه و...