افسانههای مردم بختیاری
در مجموعهی حاضر، پارهای از افسانههای مردم بختیاری تحت برخی از این عناوین بازگو شده است: "بابا خارکش"، "تنبل پا زردآلو"، "خروس پخته و میهمان ناخوانده"، "روباه دم کنده"، "گلگیس و چوپان" و "موش و مور". برای نمونه در "گل گیس و چوپان"، حکایت دختری به نام "گل گیس" بازگو میشود که تنها دختر کدخدا بود و علاوه بر زیبایی از ذکاوت و هوش نیز برخوردار بود. به همین علت خواستگاران بسیاری داشت. اما او به تمام آنها پاسخ رد داده بود زیرا عاشق چوپان گلهشان بود. او چون میدانست پدرش با این ازدواج مخالفت خواهد کرد چیزی از این ماجرا به زبان نمیآورد. از طرفی چوپان نیز عاشق و شیفتهی "گل گیس" بود و از فراق او در بیابان نی مینواخت. او از این طریق با "گل گیس" حرف میزند. "گلگیس" نیز صحبتهای او را از خلال نواهای نی میفهمید. پس از مدتی چوپان که صبر و قرار به پایان رسیده بود، نزد پدر "گل گیس" رفته و او را از پدرش خواستگاری میکند. اما جواب رد میشنود. پس از چندی، گروهی دزد به گله حمله میکنند و چوپان که فردی با درایت و ذکاوت بود از طریق نواهای نی آن را به گوش گلگیس میرساند و بدینترتیب با کمک مردم، دزدان را هلاک میکنند و گله را نجات میدهند. پس از این ماجرا، کدخدا به دلیل شجاعت، ذکاوت و درایت چوپان، او را لایق دامادی خود دانسته و با ازدواج او با گل گیس موافقت میکند.