زخمهای بهاری
داستانهای فارسی - قرن 14
آقای پسرک در طی تماس به یک آموزشگاه، شیفتهی صدای خانم دخترکی میشود که در آنجا کار میکند و به او دل میبندد. او به ساختمان محل کار خانم دخترک میرود و او را مرتبا میبیند. مدتی بعد در حالی که در انتظار دخترک در نزدیکی عمارت محل کار دخترک ایستاده است درست زمانی که دخترک با دوستانش از ساختمان خارج میشود مردی مجروح با پارهآجری به سمت دخترک میرود، در این حال پسرک به قصد دفاع از دخترک با مرد درگیر میشود و او را به قتل میرساند. پس از آن در جریان دادگاه پسرک به جرم قتل غیرعمد و عدم تعادل روانی به تیمارستانی در نزدیکی کوهی برده میشود. روزی پسرک از آنجا فرار کرده و به سمت کوه میرود در حالی که ماموران به دنبال او هستند. پسرک هنگامی که به بلندترین نقطهی کوه میرسد از آنجا خود را به پایین پرتاب میکند و به زندگی خود پایان میدهد در حالی که رویای دخترک را در سر دارد.