شهری میان تاریکی
داستانهای فارسی - قرن 14
رمان حاضر، ماجرای زندگی دختران و زنانی است که در جامعة امروزی، هرکدام به نوعی گرفتار جوّ حاکم بر جامعه شده و زندگی متلاشی شدهای برایشان رقم میخورد. «نغمه»، «شهرزاد»، «پریناز»، «نسرین»، «الهام»، «گلچهره»، «مرجان» و «ناتاشا» در یک باشگاه ورزشی با هم دوست هستند و بعضی از آنها چشم دیدن یکدیگر را ندارند. همسر شهرزاد ـ مسعود ـ به دلیل مسائل کاری، هر شش ماه یکبار به دیدن او آمده و بیش از یک روز نمیماند. شهرزاد، تنها به دلیل وجود پسر کوچکش، «پویا» ، زندگی پوچ خود را تحمّل میکند. به زودی، سرخورده از تنهایی و نبود عشق در زندگی، تصمیم میگیرد با مردی به نام «پویان» زندگی دوبارهای را آغاز کند. امّا توسط دوستش الهام، کارت عروسی مرجان و پویان را میبیند. از طرفی، نسرین در گیرودار تندادن به زندگی در کنار شوهرش «فرهاد» و یا جدایی از او به دلیل تصمیم فرهاد برای ازدواج مجدّد است. نغمه، فریبخورده از عشقی ناکام، تصمیم میگیرد برای ادامة تحصیل به خارج از کشور برود و این درحالیاست که دیگر دوستانش با افکار حاکم بر جامعه درگیر هستند.