شفا در میان ما نفس میکشد
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
شفا اندکی دورتر از ما ایستاده است؛ درست پشت پنجره، کنار باران و هوای تازه. شفا در چندقدمی ماست، اما قبل از آن که وارد خانة ما شود، از تخت موریانهخوردة کنار حیاط و پیچک مریض گوشة دیوار، عبور کرده است. وقتی به پاهای مادرم تکیه داده بودم، شنیدم که توی کوچه پیرزنی داشت با شفا صحبت میکرد و میخواست دست او را بگیرد و به خانه ببرد؛ پیش پسر عقبماندهاش. این باعث شد که شفا دیگر خانة ما نیامد و خودش را میان پیچک و تخت چوبی و پسر عقبماندة پیرزن تقسیم کند. کتاب حاضر دربرگیرندة داستانهای کوتاه فارسی است و عنوان برخی از آنها عبارت است از: کاشیهای زرد، آپارتمان، واکسن ب. ث. ژ، و شفا با اندامی خیس.