بینوایان
داستانهای فرانسه - قرن 19م.
سومین بخش رمان بینوایان با عنوان "ماریوس"، خواننده را به جهان درونی سه چهرهی داستانی تازه درمیآورد که اندکی بعد در این اثر، جایگاهی مهم مییابند. اولی "گاوروش"، همان پسر تناردیهی مسافرخانهدار است که پدر رهایش کرده است. چهرهی بعدی "موسیو ژیلنورمان" ـ بورژوای نودسالهی هوادار رژیم سابق ـ است. این مرد به رغم نفرت از بوناپارت اجازه داده تا دختر دومش با سرهنگ "پونمرسی"، یکی از بارونهای امپراتوری که بعدها در واترلو جان میسپارد، ازدواج کند. این دختر پس از شوهر زنده نمانده و از پیوند وی و شوهرش پسری با نام "ماریوس" به جای میماند. "ماریوس" سومین چهرهی داستان ـ ضمن تحصیل در دانشکدهی حقوق، با گروهی از دانشجویان جمهوریخواه مناسباتی پیدا میکند؛ دانشجویان که شیفتهی دموکراسی باستانی و منتظر فرصتی هستند تا به صورت انقلابیون فعال، عرض وجود نمایند. اما وی در پی تصادفی شگفت پی میبرد که پدرش، بارون پونمرسی، نمرده است و در نورماندی زیست میکند و اگر نخواسته است فرزندش را ببیند از اینرو بوده است که ژیلنورمان، پدربزرگ ماریوس، نوهاش را از ارث محروم نسازد ،اما ماریوس زمانی پدرش را بازمییابد که وی در بستر مرگ است و در برابر جسد پدر، سوگند یاد میکند که به آرمان او وفادار بماند. از طرفی تناردیه و همسرش که ورشکست و نیمه راهزن شدهاند، موفق میشوند که مردی با نام "موسیو لوبلان" را به دام اندازند. دیری نمیگذرد که در این مرد، تجسدی از ژان والژان مشاهده میشود. این مرد اکنون در آرامش با کوزت، که همه او را دخترش میپندارند، به سر میبرد. تناردیهها پی بردهاند که این مرد پیش از هرچیزی علاقهمند به حفظ راز زندگی خویش است. لوبلان از سر رحم و غمخواری میکوشد تا آنان را یاری دهد بیآنکه بداند با چه کسانی سروکار دارد. تناردیه در شرف آن است که وی را به شناعت تهدید کند و چون او تسلیم نمیشود شکنجه دادنش را تدارک میبیند. در این هنگام، ماریوس، همسایهی دیوار به دیوار تناردیهها، که با استراق سمع، مکالمهی وحشتزای تناردیه و همسرش را دربارهی لوبلان شنیده است، برای خبر کردن پلیس، که همان ژاور باشد، اقدام میکند. تناردیه و همسرش دستگیر میشوند اما ژان والژان با فرار ناپدید میشود، زیرا نمیخواهد به بازجویی کشیده شود. عشق ماریوس به کزت و مرگ ژان والژان در انتهای رمان، از دیگر حوادث داستان به شمار میآید.