الا تیتی
"مشکاظم"، به وسیلۀ بارکشی با اسب سفیدش، خرج زندگی خویش و خانوادهاش را درمیآورد. علاقۀ او به حیوان، بسیار عجیب است و این علاقه به فرزندان وی نیز منتقل شده است. صبحها بچهها، دور اسب جمع میشوند و او را نوازش کرده و غذایش را میدهند و سپس هریک به کار خویش مشغول میشود. سالها و سالها این برنامه ادامه دارد و حتی پس از آن که بسیاری از فرزندان مشکاظم به دنبال زندگی خویش میروند "الاتیتی" آخرین فرزند وی همچنان با علاقه اسب را مینوازد تا صبحی که اسب بر اثر پیری دیگر قادر به برخاستن نیست و تمام تلاشهای مشکاظم بیثمر مانده و حیوان میمیرد. مرگ اسب غم بزرگی بر دل الاتیتی مینشاند و جای خالی او آنقدر دلتنگش میکند که به سختی میگرید. این کتاب، مشتمل بر 16 داستان کوتاه تحت پارهای از این عناوین است: درویش ابراهیم؛ کوچآقا؛ مریمگلی؛ عاشیق لار؛ برادران اصغر شهید؛ دوچرخه؛ و حاجی بیشای.