نیوشا
داستانهای فارسی - قرن 14
«نیوشا» بعد از مرگ مادرش به همراه دایی اردشیر از یکی از روستاهای مازندران برای زندگی به تهران آمده بود. اما بعد از چند سال «اردشیر» به علت بیماری لاعلاجی از دنیا رفت. او سه فرزند به نام «سیامک»، «سیاوش» و «داریوش» داشت. «داریوش» قبل از مرگ پدرش از نیوشا خواستگاری کرده بود. اما مرگ اردشیر مانع از جواب نیوشا به او شده بود. «سیما»، همسر اردشیر، بعد از مرگ او از نیوشا خواست که به روستای محل زندگیاش بازگردد. نیوشا نیز پذیرفت. او که از دوران نوزادی نامزد پسرعموی خود «احمد» بوده است، حالا باید با او ازدواج کند، اما طی صحبت با احمد درمییابد که او نیز به دلیل آداب و رسوم میخواهد با او ازدواج کند؛ در حالی که دلباختۀ دخترخالهاش است. نیوشا، که چندبار به طور اتفاقی «شاهرخ» ارباب روستا را دیده بود، به پیشنهاد او امور حسابداری وی را برعهده میگیرد. بعد از آن شاهرخ، که باید با دختری به نام «سولماز» ازدواج میکرد، به نیوشا علاقمند میشود و این امر مسیر زندگی نیوشا را تغییر میدهد.