به پیشباز بهار
خمینی، روحالله، رهبر انقلاب و بنیانگذار جمهوری اسلامی ایران، 1279- 1368 - داستان / داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14 - مجموعهها
آن روز وقتی به استا فیروز گفتم باید زودتر به خانه بروم، غرغری کرد و گفت: "باشه برو، ولی نبینم با این آدمهایی که شعار میدهند و اعلامیه میچسبانند، قاطی شده باشی". سریع از مغازه بیرون رفتم، قرار بود برای مادرم نفت ببرم. داخل کوچه جوانی را دیدم که تلوتلو میخورد و بعد روی زمین افتاد، متوجه شدم که تیر خورده است. جوان دستهای عکس و اعلامیه به من داد ولی خود شهید شد. با "عطا" و "نادر" ـ دوستانم ـ قرار گداشته بودیم فردا ساعت 8 کوکتل مولوتف درست کنیم و به میدان ژاله ببریم، کمی دیرتر رسیدیم ولی کار خود را انجام دادیم. در کوچههای اطراف میدان جنازهای را بر روی دستهای مردم دیدم؛ استا فیرزو بود، دستم از خون او رنگی شده بود، بعد از رفتن آنها، با خون روی دیوار نوشتم: "این خون یک شهید است". کتاب حاضر علاوه بر داستان "به پیشباز بهار"، حاوی 5 داستان کوتاه تحت این عناوین است: نفتی؛ عکسی در آیینۀ دلم؛ یک فریاد و هزار فریاد؛ نهضت ما حسینیه؛ و فریاد.