دوچرخهسواری خانم آرمیتاژ
داستانهای ماجراجویانه / داستانهای کودکان و نوجوانان / داستانهای تخیلی
در این کتاب مصور و رنگی که برای گروه سنی "ب" و "ج" تالیف شده داستان خانمی به نام "آرمیتاژ" بازگو میشود. او روزی با دوچرخه از خانه بیرون آمد در حالی که سگش، "بریک اسپیر"، در کنار او میدوید. ناگهان یک جوجهتیغی از عرض جاده رد شد و خانم آرمیتاژ زنگ دوچرخهاش را به صدا درآورد و با خود گفت "این دوچرخه چی کم داره؟" و به فکر افتاد که یک بوق با صدای بلندتر بر روی دوچرخهاش نصب کند. ناگهان زنجیر دوچرخهاش افتاد. او پس از تعمیر دوچرخه، دستهایش سیاه و روغنی شد و به فکر افتاد که سطلی پر از آب، یک حوله و جاصابونی، و یک قالب صابون روی دوچرهاش نصب کند. بعد از مدتی خانم آرمیتاژ باز به فکر افتاد که چیزهای دیگری از قبیل جعبهی ابزار، جایی برای سگش، رادیو، جایی برای غذاها و چتر برروی دوچرخهاش نصب کند. و آنقدر به کارش ادامه داد که ناگهان دوچرخه با صدای تاراق و تروقی از هم پاشید و خانم آرمیتاژ در حالی که خودش را از لابهلای آهنپارهها بیرون میکشید گفت: "حالا این دوچرخه چی کم دارد؟ یک آشغالدانی که بریزمش آنتو" و با خود گفت حالا من چی لازم دارم؟ و در حالی که اسکیتهای جدیدش را به پا کرده بود با خودش میگفت: "حالا این اسکیتها چی کم دارند؟...".