گورستان مسافران
داستانهای فارسی - قرن 14
هر بنایی که ساخته میشود برای اینکه بتواند در برابر هر گونه فشار احتمالی مقاومت کند و برای مدت طولانی دوام داشته باشد نیازمند محاسبات دقیق و جزبهجز برای تمام بخشهای آن است. شخصیت انسان نیز به همین گونه است. او باید برای یکبهیک رفتارش تفکر کند تا در برابر مشکلات پیشرو دوام بیاورد و شخصیتش فرو نریزد. فرو ریختن شخصیت یک انسان نیز باعث ایجاد خسارت در اطرافیان میشود. در این داستان، سعی بر آن بوده که تعدادی از این رفتارها و نتیجه آن به نوعی نشان داده شود تا شاید با بازنگری در برخی از رفتارهایمان بتوانیم دنیایی زیبا برای خودمان و اطرافیانمان بسازیم. در قسمتی از کتاب «گورستان مسافران» میخوانیم: «این بار یک جوان سیاهپوست انتخاب شد. او شروع به صحبت کرد و گفت: من در اوج دوران بردهفروشی، در جایی به دور از سرزمین پدری خود متولد شدم. پدر و مادر من هردو برده بودن و من هم از همون بچگی که توانایی کار کردن پیدا کردم، به بردگی گرفته شدم. ارباب ما انسانی سنگدل و بیرحم بود و با ما مثل حیوان رفتار میکرد. میگفت که ما باید چی بپوشیم، چی بخوریم و کجا بخوابیم...».