مرد آبی کوچولو
مرد آبی، به همراه همسرش در خانهای ساختهشده از نی در کف دریاچة آسیاب زندگی میکردند. یک روز وقتی مرد آبی به خانه آمد همسرش به او مژدة متولد شدن پسر کوچکشان را داد. مرد آبی تصمیم گرفت به افتخار پسرکوچولوی آبی خود یک میهمانی ترتیب بدهد. به همین دلیل ماهیهای پیغامبر را برای دعوت اقوامش فرستاد، میهمانها آمدند و مادر مرد آبی کوچولو، بعد از غذا او را آورد تا به میهمانها نشان دهد. اما ناگهان دریاچة آبی تاریک شد، وقتی تاریکی از بین رفت، آنها مرد باتلاق را دیدند که مقداری از آب لجن قهوهای باتلاق را با خود آورده بود. بعد از مدتی مرد باتلاق شروع به نواختن فلوت کرد. همه شروع به پایکوبی کردند، ناگهان همه برجای خود میخکوب شده و مبهوت، چیزی را نگاه میکردند. مرد آبی کوچولو از سبد حصیری بیرون آمده و در حال شنا کردن بود. داستانهای مرد آبی کوچولو با عنوانهای وای خدا، پسر است، دور تا دور دریاچة آسیاب، سپرنیوس، ماهی کپور، پاهای خشک و... به تصویر کشیده شده است.