تن سبز سلیمان
داستانهای فارسی - قرن 14
زن کاپشن صورتی گفت: میری قبرستون؟ خوش به حالت. سلیمان بین حرفها سر تکان داد. گامهای بلند برداشت و از جاده بهطرف فرعی رفت. به سینهاش چسبیده بودم. برگهایم از بافت شلش رد شده بود، به تنش رسیده بود. تن سلیمان سبز بود. صدای آوند کندهشدهام توی تنش چرخ میخورد. باد تند میآمد. زن کاپشن صورتی موز را گذاشت توی کیفش. یک دست از کاپشن صورتی خوشبو درآمده است و وسط جاده هنوز جلوی هر ماشینی که تنها نیست، تکان میخورد. زن کاپشن صورتی با ناز به ظرافت ناز یخی میگوید: آقا بجنورد؟