فرصتی برای عاشقی
داستانهای فارسی - قرن 14
صبور و آرام بود و هیچ کس و هیچ حرفی برایش مهم نبود. تنها کسی که برای او مهم بود، مادرش بود و تلاش میکرد تا بتواند پول عمل مادرش را به دست آورد. تمام فکرش این بود که روزی حال مادر خوب شود و در کنار او زندگی را به سر ببرد. همانطور که داشت التماس دیگران را میکرد، پسری را در ماشین کنارش دید که در حال خواندن کتاب زیست دوازدهم بود. او به علت مشکل مالی، درسش را رها کرده بود در کنار مادرش کار میکرد تا پول در بیاورد و برای همین، دیگر زمانی را برای پرداختن به علایقش نداشت.