تاریکی در "گیومه"
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
پوتینهایش را یک طرف انداخته بود و داشت باندهای روی بازویش را باز میکرد. آنها را دور میلهی تخت میپیچاند؛ بعد دوباره میبست روی بازویش. بیشتر شبیه یک عادت بود تا مداوای زخمش. باد آرام از پنجره داخل میشد؛ از پرده توری میگذشت و یونیفرم عراقی آویزان به چوب لباسی را با چفیه ای نیمه خیس که کنارش بود، تکان میداد. زنبور هنوز روی یقه یونیفرم بال بال میزد. بوی تند قیری که از آن به مشام میرسید، سرگیجه زن را بیشتر میکرد...