ماجراهای اسنیفی و فلافی
سالها پیش بچه قورباغهای به نام «اسنیفی» زندگی میکرد که به گلها علاقة بسیاری داشت. او دوستی به نام «فلافی» داشت. ماهی کوچکی در نزدیکی محل زندگی اسنیفی زندگی میکرد. روزی فلافی به اسنیفی خبر داد که در آن سوی برکه گلهای بزرگی وجود دارد. پس آنها نهار مفصلی آماده و سفرشان را برای بوییدن گلها آغاز کردند. آنها به راه افتادند و شنا کردند، اما با طوفان رو به رو شدند و پرندة بزرگی نیز نهارشان را دزدید. اما آنها بالاخره به آنسوی برکه رسیدند و گلهای بزرگ و زیبا را بوییدند و لذت بردند.