مادر ستارهها
مادربزرگ از پشت پنجره نگاهی به حیاط کرد. "پارسا" از صبح زود در حیاط مشغول بازی بود. او منتظر بود تا خواهر تازه متولد شدهاش به همراه پدر و مادر از بیمارستان به خانه بیایند. مادربزرگ پارسا را صدا کرد تا کمی در کارها به او کمک کرده و سرگرم شود. پارسا بیمعطلی پذیرفت. پارسا و مادربزرگ خانه را آماده و تمیز کردند. سپس پارسا اسم خواهر کوچکش را از مادربزرگ پرسید. مادربزرگ گفت که پدر و مادر اسم او را، فاطمه گذاشتهاند. پارسا از مادربزرگ علت این نامگذاری را پرسید و مادربزرگ علت را برای پارسا شرح داد. کمی بعد پدر و مادر به همراه خواهر کوچک از راه رسیدند.