مهتاب و بابا عیدی
«مهتاب» به همراه مادرش در روستایی کوچک زندگی میکند. پدر مهتاب سالها پیش از دنیا رفته است و آنها زندگی را به سختی میگذرانند. در گذشته پدربزرگ مهتاب بیمار و در آسایشگاه روانی بستری بوده است و خالة مادر مهتاب برای ازدواج پسرش با مادر مهتاب خبر دروغ مرگ پدربزرگ را به مادرش میدهد، اما مادر مهتاب با پسرخالهاش ازدواج نمیکند و با پدر مهتاب زندگی را شروع میکند. مهتاب و مادرش بسیار فقیر هستند. در شب سال نو مادر نمیتواند هدیهای برای مهتاب تهیه کند و به او عیدی دهد، اما داستان بابا «عیدی» را که همیشه برای بچهها عیدی میآورد برایش بازگو میکند. در همان حال ناگهان کسی در را میکوبد، اما مادر در را باز نمیکند. صبح روز بعد مهتاب پس از خارج شدن از خانه مردی را میبیند و نخست تصور میکند بابا عیدی است که کنار خانه نشسته است اما سپس درمییابد آن مرد پدربزرگ است که پس از ترخیص از آسایشگاه روانی، مادر مهتاب را یافته و شب پس از شنیدن داستان باباعیدی از پشت در برای مهتاب هدایای فراوانی تهیه کرده است. از آن پس هر سة آنها با خوشی کنار یکدیگر زندگی میکنند.