تکههای پودی
در خانهای قدیمی و درون یک کمد، لباسهایی بدون استفاده رها شده بودند و خاک میخوردند. تمام لباسها در این آرزو بودند که کسی از آنها استفاده کند. اما پیراهن خالخالی کوچکی به نام "پودی" تصمیم گرفت به جای انتظار کشیدن از خانهی قدیمی بیرون آمده و به دنبال کسی بگردد که از پوشیدن او خوشحال شود. او در این جست و جو به دیگران کمک کرد. یکی از خالهایش را به کفشدوزک داد، تکهای از خویش را به لباس پارهی دخترکی وصله زد و با تکهای دیگر زخم اژدها را پانسمان کرد، و سرانجام لباس گرمی برای مترسک و شالی برای آدمبرفی فراهم آورد. در پایان از او تنها یک دکمه باقی ماند و پسرکی او را به جای دگمهی گمشدهی پیراهنش دوخت و پودی از این که بدون استفاده در گوشهی کمد نمانده خوشحال بود.