ماکارونی با سس مشاعره
داستانهای فارسی - قرن 14
ما سه نفر بودیم. یکیمان کمی تپل بود. هر بار هم تصمیم میگرفت لاغر شود، موفق نمیشد. میگفت ماه هم وقتی که پر است، خیلی قشنگتر از هلال است. یکی دیگرمان را اگر رهایش میکردی، از دیوار راست بالا میرفت و همیشه روی اعصاب بود. سومی اما انگار مامان دوتای دیگر بود: باید این کار را بکنیم؛ نباید این کار را بکنیم... تا این که یک روز سر و کلهی نفر چهارمی پیدا شد که بعدها فهمیدیم کمی با ما سه تا فرق دارد...