دیگر هرگز
زن به تنهایی در یکی از شهرهای شمال زندگی میکرد. او در بستر بیماری خاطرات گذشتة خود را مرور میکرد. فرزندان او «عذرا» و «مسعود» بودند. مسعود با اصرار فراوان به جبهه رفته بود و دیگر اثری از او نبود و «توفان» پدر خانواده نیز در جستوجوی او به جبهه رفته و پای خود را از دست داده بود. بعد از این اتفاق عذرا فوت کرد و توفان نیز بر اثر شدت جراحت از دنیا رفت و چون جانباز بود در قطعة شهدا به خاک سپرده شد. حالا زن نیز تنها مانده بود و خانه را از وجود عزیزانش خالی میدید و در عالم رویا همة آنها را در حیاط خانه تصور میکرد. این کتاب شامل مجموعه داستانهای کوتاه از دفاع مقدس با عناوین قمقمههای تشنه، نفس نکش، لبخندهای جنگ، تکدرخت و دیگر هرگز است.