برج کبوتر
داستانهای فارسی - قرن 14
«ترنج خاتون»، همراه با مادر و برادرش درخانه اعیانی در اصفهان زندگی میکنند. با ورود ناخواسته شخصی به زندگی ترنج، او آرزو میکند که ای کاش پسر متولد میشد چون دیگر لازم نبود برای رفتن به هر جایی روبنده بزند که مبادا احدالناسی او را ببیند و یا چشم به دهان کسی بدوزد تا اذن و اجازه بدهد که برود یا بماند... او آنقدر آزردهخاطر بود که حتی دلگیر از این بوذ که مجبور است کنار سقاخانه بایستد و نذر کند که شاید بخت گره بستهاش باز شود و...