خداحافظ راکون پیر
تولد - داستان / مرگ - داستان / داستانهای حیوانات / اندوه - داستان
زیر تپهای در کنار جنگل، یک جفت خرگوش لانه داشتند. آنها منتظر تولد چند خرگوش کوچولو در صبح یک روز قشنگ بهاری بودند. شش بچهخرگوش به دنیا آمدند، اما بچه خرگوش هفتمی به دنیا نیامد، خرگوش پیر با نگرانی پیش «راکون» پیر به جنگل رفت و از او کمک خواست. راکون پیر به لانة آنها آمد و با خرگوش هفتمی حرف زد و از زیباییهای دنیا گفت: بالاخره خرگوش هفتمی هم به دنیا آمد و از آن زمان راکون پیر بهترین دوستش شد و با هم ماجراهای زیبایی را تجربه کردند. این کتاب برای گروه سنی «ب» و «ج» به نگارش درآمده است.