بوی شکلات و نکاتی در مورد بیماری آلزایمر
«بن» با پدربزرگ و مادرش زندگی میکند. پدربزرگ او در گذشته خلبان هواپیمای جنگی بوده است. نیمه شب وقتی بن از خواب بیدار میشود درمییابد که پدربزرگ بیدار است. وقتی او علت را جویا میشود، پدربزرگ با هیجان میگوید: بن به گمان آن که پدربزرگ قصد بازی کردن با او را دارد، با خوشحالی با پدربزرگ همراه میشود. آنها کیک شکلاتی میپزند و از باغ گل میچینند. صبح که مادر بن از خواب برمیخیزید و وارد اتاق میشود، پدربزرگ با فریاد او را ملکه میخواند، وقتی نگاه مادر به گلها و کیک میافتد با تعجب میگوید: «آه پسرم تو یادت بود که تولد منه؟» بن در جواب میگوید: «خوب این ایدۀ پدربزرگ بود» و مادر در حالی که به شدت ذوقزده شده است، پدربزرگ را در آغوش میگیرد. پدربزرگ به بیماری آلزایمر مبتلاست و قرار است به زودی به آسایشگاه برود و بن قصد دارد که مرتب به دیدن او برود. این داستان به همراه نکاتی دربارۀ بیماری آلزایمر در کتاب حاضر به چاپ رسیده است.