هیولا!
ترجمهی حاضر داستان "بنجی" و تنها دوستش، "ازیه" است که اغلب دربارهی رویدادی با پیشامدهای غیر منتظره مانند رو به رو شدن با تمساح، هشتپا، دراکولا و چیزهایی نظیر اینها با هم بحث میکردند. اما اکنون، "بنجی ـ که همکلاسها موش صدایش میکنند ـ ناگزیر است با هیولایی وحشتناکتر از همهی اینها، یعنی با "هومن"، بزرگترین شاگرد مدرسه بجنگد. او که به خاطر مسخره کردن هومن در مقابل او سخت درمانده شده، از بقیهی دوستانش درخواست کمک میکند اما کسی یاریاش نمیکند و....