زشت زیبا
داستانهای فارسی / سعدالدینوراوینی، قرن 7 ق. مرزباننامه - اقتباسها
وقتی به دروازه شهر رسید، کمی ایستاد. عرق روی پیشانیاش را پاک کرد. با دقت به دیوارهای شهر نگاه کرد. شهر در میان دیوارهای بلند گمشده بود. نگهبان دروازه شهر، با صدای بلند فریاد زد: ای مرد کیستی و چرا به این شهر آمدهای؟ من جهانگردم. سالهای زیادی از این شهر به آن شهر می روم و از فرهنگ و آدابورسوم هر شهری، نکتهها میآموزم.