گورگم و داستانهای دیگر
داستانهای کوتاه فارسی - قرن 14
زن شیشهها را با روزنامه تمیز میکرد. مرد در کنار حوض گرد و کنگرهدار نشسته بود و آن را رنگ میزد و با خودش فکر کرد مردش این اواخر شبیه کی شده؟ دماغ و فکش به مصدق میخورد اما سبیل پایین افتادهاش به ستارخان. زن با خودش فکر کرد که امسال اولین سالی است که ستارخان دارد توی خانه تکانی کمکش میکند و از این شگون و مبارکی، دلش غنج رفت. مرد دلش میخواست حین کار کردن سیگار بکشد اما سیگاری نبود. زن به شیشه کو کرد و روزنامه را دایرهوار روی بخار کشید. پنجرهها مشبک بودند و رنگی. نور که از پشتشان میتابید، اتاق میشد قصر شاه. لابد آن شاهی که دستور داده بود با سر خائنین چوگان بازی کنند یا آن یکی که گلولهای نخ میتپاند توی حق کودکان برادر.