آفتابگردان در زمستان
داستانهای انگلیسی - قرن 21م.
«لیلی»، یک نوجوان عادی است که دوست دارد زندگی خوبی داشته باشد. لیلی دوست دارد روزی به دور دنیا سفر کند تا بتواند طعم واقعی زندگی را بچشد؛ اما در یک روز سرد زمستانی لیلی کنار جادهای از خواب بیدار میشود؛ او نمیداند چطور از آنجا سر در آورده، وقتی ماشین پلیس از راه میرسد لیلی جسد خود را آنجا میبیند و تازه متوجه میشود که او مرده است. اما هرچه تلاش میکند کسی او را نمیبیند و هیچکس صدایش را نمیشنود؛ او نمیداند که چه کند! از سویی فرصتی به دست میآورد که فقط یکبار در مرگ نصیب آدم میشود؛ لیلی هنوز نمیداند که از این فرصت چگونه استفاده کند و... .