خرگوش شکمو
در یک جنگل سرسبز حیونات مختلفی با یکدیگر به خوبی و خوشی زندگی میکردند، از بین حیوانات خرگوشی زندگی میکرد که به پرخوری عادت کرده بود و به نصیحت هیچکس حتی سنجاب دانا و لاکپشت گوش نمیداد. او به خودش قول میداد که دیگر پرخوری نکند، اما با دیدن هویج و میوههای مختلف شروع به پرخوری میکرد. خرگوش شکمو آنقدر خورده بود که مثل توپ بزرگی شده بود و نمیتوانست بازی کند یا بپرد. بعد از چند روز، کلاغی با سرعت آمد و خبر آورد که تابستان گلة گرگها میخواهند با بالای کوه بروند و برای رسیدن به کوهها باید از جنگل رد شوند. موقع عبور گرگها، همة حیوانات در لانههای خودشان مخفی شدند، ولی خرگوش شکمو به قدری چاق شده بود که از در لانهاش نمیتوانست، داخل شود. این کتاب برای کودکان دو گروه سنی «الف» و «ب» به نگارش درآمده است.