غاز طلایی
افسانههای پریان - آلمان
پسری خوشقلب با کمک کردن به پیرمردی یک غاز طلایی پاداش گرفت. او شب را در مهمانخانهای گذراند که صاحب آن سه دختر داشت. دخترها تصمیم گرفتند یکی از پرهای غاز را بردارند اما به محض این کار، دست آنها به غاز چسبید، پس از این ماجرا پسرک به راه خود ادامه داد؛ در حالی که دخترها به غاز چسبیده بودند و به ناچار پشتسر او به چپ و راست میدویدند. در طی راه کشیش و خادم کلیسا نیز به غاز چسبیدند. پس از مدتی پسر به شهری رسید. دختر پادشاه آن شهر مدتها نخندیده بود و پادشاه قول داده بود اگر کسی بتواند دختر را بخنداند او را به عقد وی درآورد. در این میان دختر با دیدن آنها به خنده افتاد. اما پادشاه برای ازدواج پسر با دخترش چند شرط گذاشت. پسرک با انجام همۀ آنها توانست با دختر پادشاه ازدواج نماید. داستان مذکور تحت عنوان "غاز طلایی" یکی از چندین داستان کوتاه کتاب حاضر است. از دیگر داستانهای کتاب میتوان هفت کلاغ، جوان دلاور، جن کوتوله، وعروس وفادار را نام برد.