مادر مقدس (مریم، دختر عمران)
داستانهای کودکان و نوجوانان / قرآن - قصهها - ادبیات نوجوانان
"زکریا" که سرپرستی "مریم" را برعهد داشت خوب میدانست که او با دیگر بانوان تفاوت دارد. در هیچجای دنیا دختری به پاکی و مهربانی او یافت نمیشد. روزی او به اتاق عبادت مریم رفت و منظرهای شگفتانگیز دید؛ در آنجا میوهها و غذاهایی در ظرفهای نورانی مشاهده کرد که تا به حال ندیده بود. مریم به او گفت که آنها از جانب خداوند از بهشت توسط فرشتگان برای او آورده شدهاند. حضرت زکریا از خدا خواست که فرزندی به پاکی مریم به او ببخشد، خداوند نیز دعای او را اجابت کرد و به او تولد پسری به نام "یحیی" را بشارت داد. سالها گذشت، روزی جبرئیل به نزد مریم رفت و او را به فرزندان پاک بشارت داد. بدینترتیب مریم، حضرت عیسی را باردار شد و به خاطر نکوهش مردم از آنان کنارهگیری کرد و به مکانی دور رفت. سرانجام حضرت عیسی به دنیا آمد و به امر پروردگار لب به سخن گشود و مادرش را دلداری داد. مریم به همراه فرزندش به میان مردم بازگشت. وقتی مردم آنان را دیدند مریم را نکوهش و سرزنش کردند ولی مریم پاسخ آنان را نداد و با دست به کودکش اشاره کرد. در این هنگام حضرت عیسی به خواست خداوند به سخن آمد و گفت: "همانا من بندهی پروردگار جهانیان و پیامبر هستم..." مردم از دیدن این معجزهی آشکار پی بردند که دربارهی مریم اشتباه کردهاند و او به خواست و فرمان خداوند حضرت عیسی را بدون آن که شوهری داشته باشد به دنیا آورده است.