رسهالده
داستانهای آلمانی - قرن 20م.
«یوهان فراگوت» ملک «رسهالده» را خریده و با همسر و فرزندش «پییر» به آنجا آمده است. یوهان نقاش بنامی است که در زندگی به معنی واقعی عشق پی نبرده است. پیوندی ناکامکننده با همسرش دارد و بهانة پیوند آنها عشق او به فرزندش پییر است. او کورکورانه خود را تسلیم روزمرگی ملالآور خانوادگی کرده و در رنج و انزوا سردرگم شده، طوری که هنر و زندگی کردن را از یاد برده است و از اقرار به نگونبختی نزد خود شرمسار است. اما او در سازگاری با جهان به یاری دوست خود، هستی واقعی را بازیافته و با تحمل درد و اندوه بسیار، جسورانه و مشتاقانه مسیر گمگشتة خود را یافته و مشتاقانه زندگی جدید خود را همراه با هشیاری ناب آن در پیش میگیرد.