دوستان خوب
کتاب حاضر مشتمل بر دو داستان با عناوین "اتحاد" و "گنج پنهان" است. داستان اخیر، روایتی است از پادشاهی عادل در هند با نام "دابشلیم". او تحت تاثیر گفت و گوی حکیمان سخاوت را یکی از صفات نیک هر انسانی میداند. تمام دارایی خود را بین فقرا تقسیم میکند. همان شب در خواب، شخصی را میبیند که به او میگوید: "صبح از سمت شرق حرکت کن تا به گنج برسی". فردای آن روز، دابشلیم در حرکت به سمت شرق به غاری میرسد. در آن غار، درویشی را میبیند که به او میگوید: در این غار گنجی پنهان شده و آن را به کمک مردم، بیرون بیاور، هنگامی که "دابشلیم" صندوقچههای تودرتو را بیرون میآورد سرانجام به صندوقچهای میرسد که حاوی پوست نوشتهای با خط سریانی است که در آن چهارده بند درج گردیده است....