چشمانم زنده است
رمان حاضر، با موضوع جنگی، سرگذشت شخصیتهایی از قوم ترکمن است که بنابر وظایف ملّی و مذهبیشان عازم جبهههای جنگ میشوند. «یاشا»، «مراد» و «آنا» سه دوست دوران تحصیل هستند که در زمان بلوغ از هم جدا میشوند و هر کدام به دنبال سرنوشت خود میروند. با وقوع جنگ تحمیلی عراق علیه ایران، «آنا» و «مراد» به جبهه میروند. جنگ مهر و عاطفه را بین آنها افزایش میدهد. «آنا» در جنگ دست و پاهایش را از دست میدهد و «مراد» با دیدن این حالت، ناخواسته سر به جنون میگذارد و دیگر هیچ نشانی از او به دست نمیآید. «یاشا» برای ادامة تحصیل به خارج از ایران سفر کرده امّا همواره به یاد دوستانش است. اقدام «آنّا» هنگام شهادت برای بازگرداندن بینایی «سونا»، خواهر «یاشا»، «یاشا» را بر آن میدارد که خود را مدیون دوستان و شهیدان بداند و به عنوان یک پزشک وظیفة خود را در قبال مردم ایران ادا کند.