آشیانه در مه
داستانهای فارسی - قرن 14
«شکور» که اینک امتحانات خرداد ماه را پشت سر گذاشته به همراه خانواده راهی روستایشان میشود. او در یکی از روزها «جمشید» ـ پسر ارباب ده که برای شکار و تفریح به ملک پدرش آمده ـ را در حال تیراندازی به سمت لانة قرقیها میبیند. شکور در همان حال با جنازة مادر قرقیها مواجه میشود و زمانی که به خانه میرود، همان شب تصمیم میگیرد تا به منظور نگهداری از جوجه قرقیها آنها را به خانه بیاورد. او پس از آوردن جوجهقرقیها به خانه نام یکی از آنها را مونس میگذارد. اما به رغم سعی بسیار در مراقبت از مونس به نتیجهای نمیرسد و این بار تصمیم میگیرد تا او را به لانهاش ـ که در باغ مشهدی محبوب است ـ ببرد. او شبی مهآلود به همراه مادرش راهی باغ میشود. در بخشی از داستان آمده است: «حال باید مونس را از بلوز درمیآورد و توی لانهاش میگذاشت. قصد این جدایی همیشگی، قلب او را در هم میفشرد و اشک به چشمانش دواند. آهسته لبة بلوزش را بالا زد و مونس را گرفت و خواست او را دربیاورد، اما مونس نوک خود را به پیراهن او گیرانده بود و جدا نمیشد». این داستان از زاویة دید دانای کل روایت شده است.