فاصلهای که پیر شد (قصههای سالهای 1373 تا 1385)
داستانهای تخیلی / داستانهای کوتاه
مجموعة حاضر حاوی داستانهای کوتاه تخیلی با عنوانهای «مداد»، «غبار کوچک»، «عروسی»، «یه روز یه آقاهه»، «آرزوی اسکلت»، «آقای نمکدان»، «آینهها»، «فاصلهای که پیر شد»، «دماغ جادوگر»، «سیب کرم به دوش»، «خدا»، «به جای زندگینامه» و... است. در خلاصة داستان «فاصلهای که پیر شد» آمده است: چشمهای با آب زلال وجود داشت که تمام پرندهها و چرندهها وقتی تشنه میشدند، کنار این چشمه میآمدند و آب میخوردند. آن طرف بوتة گلی روئیده بود که گلهای سرخ و سفید خوشبویی داشت. گل و چشمه عاشق هم بودند، اما فاصلهای بین آنها وجود داشت. روزی گل و چشمه به وجود فاصله اعتراض کردند و او را مانعی برای رسیدن به هم دانستند، فاصله نیز تصمیم گرفت گل و چشمه را به هم برساند؛ اما تصمیم او نتیجهای نداد و حاصل آن خشکی گل و چشمه و همچنین پیر شدن خودش شد.