داستانهایی با عطر قهوه
داستانهای ترکی استانبولی - قرن 20م. / داستانهای کوتاه ترکی استانبولی - مجموعهها
کودکی که به علت تصادف در چهار سالگی دست چپ خود را از دست داده بود، بزرگترین آرزویش این بود که روزی قهرمان جودو شود؛ اما به خاطر نداشتن یک دست، به مرور زمان امید جودوکار شدن را از دست داده و خیلی درونگرا شده بود. پدرش که از دیدن شرایط پسر بسیار ناراحت بود، تصمیم گرفت پیش مربی جودو برود و شرایط را برای او بگوید، شاید امیدی باشد. مربی گفت پسرتان را بیاورید تا من هم با او آشنا شوم. با شنیدن این جمله خیلی خوشحال و امیدوار شده بود.