خانه شیشهای: روایتی از زندگی یک فرد مبتلا به اسکیزوفرنیا و خانوادهاش
"رابعه" دانشجوی علوم آزمایشگاهی است و خواستگاری به نام "رضا" دارد. او تمایلی به ازدواج ندارد اما خانوادهاش اصرار به ازدواج او با رضا دارند، رابعه نخست نمیپذیرد ولی با تهدید مادرش مبنی بر خودکشی به ازدواج ناخواسته تن میدهد. پس از گذشت مدتی رابعه احساس میکند که زندگی خوب و موفقی با رضا دارد. همزمان با انقلاب فرهنگی و بسته شدن دانشگاهها برادر رابعه، مجید، به همراه یکی از دوستانش به طور غیرقانونی برای ادامهی تحصیل به هندوستان میروند. در آنجا مشکلاتی برای مجید پیش میآید که مجبور به بازگشت به ایران میشود. او پس از مدتی بار دیگر تصمیم میگیرد برای ادامهی تحصیل به خارج از کشور برود اما به دلیل نامعلومی از خروج او از کشور جلوگیری و زندانی میشود. پس از چند سال مجید از زندان آزاد میشود و خانوادهاش متوجه میشوند که او به بیماری اسکیزوفرنیا دچار شده است. رابعه به دلیل نزدیکی عاطفی با مجید سعی دارد تا در بهبود بیماری به او کمک کند اما تلاشهایش بینتیجه میماند. مجید پس از مدتی میمیرد و رابعه تصمیم میگیرد تا موسسهای برای حمایت از بیماران اسکیزوفرنی و خانوادههایشان تاسیس کند.