چهل حکایت، چهل پند
داستانهای اخلاقی - قرن 14
مردی از غلام خود خواست که قدری گندم بکارد. غلام جو کاشت. وقت درو، مرد به اعتراض گفت: مگر نگفته بودم که گندم بکاری؟ غلام گفت: فکر کردم از جو هم گندم میروید. مرد گفت: ای غلام نادان! آیا دیدهای که کسی جو بکارد و گندم بردارد؟ غلام گفت: چگونه است که تو گناه میکنی و انتظار ثواب داری؟ این حکایت یکی از چهل حکایت و داستان کوتاهی است که در این جلد از مجموعهی کتابهای شهروند مقتدر، به زبانی ساده و برای استفادهی تمامی باسوادان(از نوسواد تا دانشگاهی)، در قطع رقعی به چاپ رسیدهاست.