گلهائی که در سپیده دم میرویند
داستانهای فارسی - قرن 14
کتاب حاضر، دربردارندة رمانی با موضوع اجتماعی است. دکتر «سیروس اشکان» در سال 1336 وارد دانشکده حقوق دانشگاه تهران شده و علاوه بر تحصیل به کار ترجمه و تدوین نمایشنامههای رادیویی مشغول میشود. او با وجود اشتغالات گوناگون، دورة دانشکده را با موفقیت به پایان میرساند. در سال 1340 لیسانس حقوق گرفته و نامزد رفتن به خارج از کشور میشود. سپس، به فرانسه اعزام شده و در دانشکدة حقوق دانشگاه سوربن دکتری خود را گرفته و به ایران بازمیگردد. او به همراه همسر و فرزندان به ژنو رفته و اکنون در شصت سالگی برای دیدن خانواده و وطن به ایران بازمیگردد. روزی، او با «فرهاد» پسر جوان خانم «فیروز»، ملاقات میکند. فیروزه زن ناشکری بوده که در جوانی خدمتکار خانوادة دکتر اشکان بوده و محبّتهای اشکان را با بیصفتی جواب داده و با تصمیمهای خود زندگی خود را به سوی فلاکت کشانده بود. اشکان بعد از شنیدن داستان زندگی فیروزه و اوضاع و احوال فرهاد و برادرش فرشاد، بار دیگر به کمک آنها شتافته و آنها را از بدبختی نجات میدهد.