باغ نیمهشب
داستانهای انگلیسی - قرن 20م.
"تام" پس از دچار شدن برادرش ـ "پیتر" ـ به سرخک مجبور شد. تا نزدخاله "گوئن" و عمو "الق" برود و مدتی در کنار آنها بماند. در خانهی خاله هیچ همبازی و یا موضوع جالبی برای تام وجود نداشت. تام از بدو ورود متوجهی ساعت دیواری قدیمی در سالن آپارتمان شد که به او گفته متعلق به خانم "بارتومولوف" پیر است و اجازهی دست زدن به آن را ندارد. یک شب تام متوجه شد که ساعت در نیمهشب 13 ضربه میزند. تام برای سرکشی به طبقهی پایین میرود و در انتهای سالن را باز میکند. او خود را درون باغی بزرگ و زیبا میبیند که صاحب خانه به وجود آن اشاره نکرده بود. ولی روز بعد متوجه میشود که آنجا تنها پارکینگ و زبالهدان است. تام هر شب با صدای زنگ ساعت بیدار شده و به درون باغ میرود. او در این شبها با تنها کسی که او را میدید ـ "هاتی" ـ دوست میشود. هاتی دختر کوچکی است که بعد از فوت پدر و مادرش، نزد خانوادهی عمویش زندگی میکند. آنها هرشب که تام به آنجا میرود با هم همبازی میشوند. تام در سفرهای خویش متوجه میشود که هربار به زمان متفاوتی میرود. زمانی هاتی دختربچهای کوچک، زمانی همسن تام و زمانی دختری جوان است، تام در آخرین شب اقامتش در منزل خاله، به قصد رفتن به باغ پایین میرود ولی چیزی نمیبیند. او با صدای بلند گریه میکند و هاتی را فرامیخواند. صدای او همه را بیدار میکند. صبح روز بعد تام برای عذرخواهی نزد بارتومولوف پیر میرود و متوجه میشود این پیرزن همان هاتی رویاهای اوست. او در میان صحبتها درمییابد رویای او برای پیدا کردن یک همبازی و رویای خانم بارتومولوف برای بازگشت به گذشته، کودکی و جوانیاش با یکدیگر ادغام شده و آن دو خاطراتی مشترک پیدا کردهاند. او به بارتومولوف قول میدهد دوباره برای دیدار او بازگردد.