گل و گلدان شکست
داستانهای فارسی - قرن 14 / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - داستان
دختر جوانی که در ابتدای جنگ ایران و عراق تنها یک سال داشته از مادرش میخواهد تا خاطرات خویش را از آن روزهای تلخ و زمانی که در آبادان ساکن بودند برایش نقل کند. مادر حکایت آغاز میکند و از روز شروع جنگ و گلولهباران و هواپیماهای دشمن، ویرانی و آوار و خون و اشک و آه سخن میگوید. در میانهی صحبتها، پدر نیز به آنها ملحق شده و ماجرای مهاجرت خانواده را از هنگامهی دود و آتش به سوی ماهشهر بیان میکند. دختر که تحت تاثیر این خاطرات و صحبتها قرار گرفته بر اساس همین شنیدهها شعری برای جنگ میگوید و پس از اتمام، آن را برای برادرش میخواند: مادرم حرف گل باغچه را میفهمید/ و به درختان ثمربخش، سلامی میگفت/ شهر ما، هیچ دل آزرده نداشت/.../ سایهی نخل بلند هیچ سنگین نبود/ شهر ما بوی رفاقت میداد/ گرمی آبادان،/ گرمی میهن بود/ همه در کار و تکاپو بودند/ ناگهان موشک جهلی آمد...