پوتین
علیخانزاده، رجبعلی، 1340 - - خاطرات / سربازان - ایران - خاطرات / جنگ ایران و عراق، 1359 - 1367 - خاطرات
ساعت یازده 23/7 پیش از ظهر ما به راهآهن رفتیم و بعد از جا به جا شدن در قطار، با پنج تن دیگر از بچهها که کم کم با هم آشنا میشدیم در یک کوپه مشغول صحبت شدیم که یکی از بچهها به اسم ابوطالب حرف دلش را زد. میگفت که من تا به حال دو بار به خدمت رفته و فرار کردهام و هر کسی از یک چیز صحبت میکرد. ولی من در گوشهای به حرفهای آنها گوش میدادم و از پنجره به بیرون نگاه میکردم و خوشحال از اینکه به خدمت میروم! اما هیچ به فکر این نبودم که از همه دارم دور میشوم و خوب هنوز انگار گرم بودم و متوجه نشده بودم...