آواز پرواز
"و خدا آنجا بود"، داستان دو برادر است که با وجود شلوغکاریها و ناسازگاریهای بین دو کودک، با هم یکدل و همراه هستند. عابد و عباس، پس از یک دعوای سخت، تصمیم میگیرند نزد پدر خویش، به مزرعه رفته و از او بخواهند روز عاشورا، در تعزیه، نقش دو طفلان مسلم را به آنها بدهد. پدر که از ظاهر آشفتۀ آن دو به دعوایشان پی برده، با لبخندی با ظرافت، دریافت خویش را به آنان گوشزد کرده و به آنها یادآوری میکند که: "دو طفلان مسلم واقعا سلیم بودند. این همیشه یادتان باشد." پس از آن انگورهایی را که از مزرعه با دست خویش چیده و در آب گذاشته تا خنک شوند" دانه به دانه در دهان فرزندانش میگذارد. این کتاب مجموعهای از 18 داستان کوتاه تحت پارهای از این عناوین است: مردانی اینچنین؛ بعد از خداحافظی؛ پرندهای که پرید؛ همیشه آن دورها چراغی هست؛ هدیۀ بهشتی؛ تنها صداست که میماند؛ و این یادگاری من است.