گمشدهی من
«فرشاد» جوانی زیبا و جراح است. او با محبتهای پدرانة استاد خود دکتر «مهران» بزرگ شده است و هیچ نشانهای از پدرش ندارد. کمکم این فکر که او فرزند یک عشق نامشروع است زندگی وی را به سیاهی میکشاند و نسبت به همه بدبین میشود. بدبینی و سرخوردگی او زمانی به اوج خود میرسد که مورد تحقیر و تنفر دختر مورد علاقهاش «سارینا» و پدرش قرار میگیرد. بعد از مدتی و با بیان خاطرات مادر، و اتفاقات بعداز آن، پدر گمشده پیدا میشود. «فرشاد» دوباره در خانوادة اصیل خود احساس خوشبختی میکند و با خانوادة محترم و فهیمی آشنا میشود و با ازدواج با دختر آنها «شیما» به سعادت میرسد.