آدمبرفی میآید
داستانهای وحشتآفرین آمریکایی - قرن 20م. / داستانهای آمریکایی - قرن 20م.
«جکی» سالهاست که پدر و مادر خویش را از دست داده و همراه خالهاش، گرتا، زندگی میکند. آنها به تازگی در روستای عجیبی که جلوی تمام خانههای آن آدمبرفیهای ترسناکی ساخته شده، ساکن شدهاند. دوستان جدید جکی برای او، داستان دو جادوگر را حکایت میکنند که به یک آدمبرفی جان بخشیدهاند و او که دارای نیرویی اهریمنی شده، خطرات بسیاری را برای ساکنان روستا به وجود آورده است. جادوگرها تنها موفق شدهاند او را به غاری بالای کوه فرستاده و خود همراه بسیاری ازمردم بگریزند. ساکنان روستا برای آرام کردن این موجود وحشتناک آدمبرفیهای شبیه به آن ساخته و جلوی منزل خود گذاشتهاند. جکی تصمیم میگیرد به کوه رفته و آدمبرفی را از نزدیک ببیند. او در مقابل غار، بر اثر یک اشتباه، طلسم آدمبرفی را باطل کرده و هیولایی وحشتناک از میان برفها بیرون میآید که قصد از بین بردن او را دارد. در همین حین نگهبان کوهستان، که مردی منزوی و بدخلق است، همراه لشکر آدمبرفیها سر رسیده و به کمک آنها هیولا برای همیشه نابود میشود و جکی به این واقعیت پی میبرد که نگهبان، پدر وی است. او از توضیحهای پدر درمییابد که مادر و پدرش همان جادوگرهایی بودند که بر اثر اشتباه، این هیولا را خلق کردند و پس از آن مادر همراه جکی گریخت، اما پدر که در برابر مردم روستا احساس مسئولیت میکرده، تصمیم میگیرد بماند و از ساکنان ده در برابر هیولا و آدمبرفی دفاع کند.